جدول جو
جدول جو

معنی خرقه پوش - جستجوی لغت در جدول جو

خرقه پوش
گدا، کنایه از صوفی، درویش
تصویری از خرقه پوش
تصویر خرقه پوش
فرهنگ فارسی عمید
خرقه پوش
(دْ / دِ دَ / دِ)
درویش. صوفی. آنکه خرقه پوشد: خرقه پوشی در کاروان حجاز همراه ما بود. (گلستان).
ای زاهد خرقه پوش تا کی
با عاشق خسته دل کنی جنگ ؟
سعدی (طیبات).
در میان صومعه سالوس پرمعنی منم
خرقه پوش خودفروش خالی از معنی منم.
سعدی (بدایع).
چه جای صحبت نامحرمست مجلس انس
سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد.
حافظ.
، ژنده پوش. آنکه پارچه هاو لته ها بهم دوزد و پوشد
لغت نامه دهخدا
خرقه پوش
صوفی، درویش
تصویری از خرقه پوش
تصویر خرقه پوش
فرهنگ لغت هوشیار
خرقه پوش
درویش، صوفی، خرقه دار، فقیر، پشمینه پوش، دلق پوش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خرقه سوز
تصویر خرقه سوز
ویژگی درویشی که در حال جذبه خرقه را از تن درمی آورد و می سوزاند، در حال سوزاندن خرقه، برای مثال گه آسوده در گوشه ای خرقه دوز / گه آشفته در مجلسی خرقه سوز (سعدی۱ - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زره پوش
تصویر زره پوش
زره پوشیده، کسی که زره بر تن کرده، زره دار، در امور نظامی وسیلۀ نقلیه ای که از صفحه های محکم فلزی پوشیده شده و گلوله به آن اثر نمی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقع پوش
تصویر مرقع پوش
کسی که مرقع بر تن می کند، کنایه از درویش، صوفی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرده پوش
تصویر پرده پوش
رازپوش، رازدار، رازنگه دار، برای مثال تو را خامشی ای خداوند هوش / وقار است و نااهل را پرده پوش (سعدی۱ - ۱۵۵)، آنکه جرم و گناه کسی را نادیده بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ / دِ)
پوشیده از عرق. پوشیده از خوی. آلوده به عرق:
شبنم غصه تراود ز رگ و ریشه گل
صبح از نشئۀ می چهره عرق پوش مکن.
علی خراسانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
کسی که لباس کبود می پوشد مانند صوفیان. (ناظم الاطباء). رجوع به زرق شود
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ / تِ)
کهنه پوش. پوشندۀ لباس کهنه، کهنه پوش از درویش و صوفی:
یکی خوبروی و خلق پوش بود
که در مصر یک چند خاموش بود.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(خُ رُهْ)
نام منشی شاپور دوم ساسانی است. این شخص بدست رومی ها اسیر شد و پس از مرگ ژولین امپراطور روم او با ژووین به یونان رفت و دین مسیحی انتخاب کرد، او را اله آزار نامیدند. او زبان یونانی آموخت و کارهای شاپور و ژولین را نوشت. بعد تاریخ عهد قدیم را که یکی از رفقای زمان اسارت او نوشته بود در یک جلد بیونانی ترجمه کرد. این کتاب را برسومه و پارسیها راسدشون نامیده اند. (از ایران باستان ص 260)
لغت نامه دهخدا
نقره پوشیده. که آن را با ورقه ای از نقره پوشانده باشند:
به او ما درین مجمر نقره پوش
چو عود سیه برنداریم جوش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِپَ)
وصله کننده. (ناظم الاطباء) :
گه آسوده در گوشه ای خرقه دوز
گه آشفته در مجلسی خرقه سوز.
سعدی (بوستان).
، مفلس. محتاج. درویش. فقیر. (از ناظم الاطباء) ، صوفی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ پُدَ / دِ)
صوفی که از کثرت وجد یا بجهت شکر خرقه سوزاند:
گه آسوده در گوشه ای خرقه دوز
گه آشفته در مجلسی خرقه سوز.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَل ل)
ساتر. ستار. (دهار). سرپوش. رازدار. امین. سرّ نگاهدار. مقابل پرده در:
حق بود پرده پوش من از فضل و من به جهل
در پیش خلق پرده در خویش خیرخیر.
سوزنی.
ترا خامشی ای خداوند هوش
وقار است و نااهل را پرده پوش.
سعدی.
تو بینا و ما خائف از یکدگر
که تو پرده پوشی و ما پرده در.
سعدی.
بپوشیدن ستر درویش کوش
که سترخدایت بود پرده پوش.
سعدی.
بمن دار گفت ای جوانمرد گوش
که دانم جوانمرد را پرده پوش.
سعدی.
برآورده مردم ز بیرون خروش
تو با بنده در پرده و پرده پوش.
سعدی.
خموشی پرده پوش راز آمد
نه مانند سخن غماز آمد.
وحشی
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ / دِ)
پول ریز. پولی که قیمتش از واحد پول کمتر است. پول خرد
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِ)
درویشان. صوفیان. (از ناظم الاطباء) : گفت این طایفۀ خرقه پوشان امثال حیوانند. (گلستان).
خرقه پوشان صوامع را دوتایی چاک شد
چون من اندرکوی وحدت لاف یکتایی زدم.
سعدی (طیبات).
خدا را کم نشین با خرقه پوشان
رخ از رندان بی سامان مپوشان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خِ قَ / قِ)
عمل خرقه پوش. کنایه از صوفیگری:
خرقه پوشی ّ من از غایت دینداری نیست
پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
ژنده پوش سوفی درویش کسی که مرقع بتن کند، صوفی درویش: چل مرقع پوش را دیدم براه جان بداده جمله بر یک جایگاه. (منطق الطیر) پوشیدن مرقع، تصوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه پوشی
تصویر خرقه پوشی
پوشیدن خرقه، تصوف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طره پوش
تصویر طره پوش
آن که دارای طره است
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زره پوشیده، آنکه با زره مجهز است و گلوله های معمولی بدان اثر نکند کشتی زره پوش، تانک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرده پوش
تصویر پرده پوش
امین، سر پوش، راز دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خرقه دوز
تصویر خرقه دوز
وصله کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زره پوش
تصویر زره پوش
کسی که زره بر تن کرده، تانک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طره پوش
تصویر طره پوش
دارنده طرّه
فرهنگ فارسی معین
رازدار، رازنگهدار، ساتر، سرپوش، سرنگهدار، محرم
متضاد: افشاگر، پرده در، نامحرم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ریخت و پاش، اسباب و اثاثیه
فرهنگ گویش مازندرانی
پول خرد، سکه
فرهنگ گویش مازندرانی
دماغه و پایانه هر چیز
فرهنگ گویش مازندرانی
چوب یا فلزی که برای پوشاندن درز یا شکاف به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی